عقد اجی جونی من شمیم
سلام عزیزای من ، خوبین ؟؟ من که خیلی خوبم ، دیروز جشن عقد دخترخاله جونی من شمیم بود . خیییییلیییی خوش گذشت . منم با بابایی همش . خلاصه که عالی بود اخرش هم همه با هم . خیلی خوب بود . ایشالا که خوش بخت بشی اجی جونی من . خیلی رقصیدیم خیلی جیغ جیغ کردیم . اخر شب هم همه واسش شعر خوندیم . بعد هم دسته گلش رو پرت کرد به سمت مجردا که بابایی جان هم قاطی وایساده بود ومنم . خلاصه اینکه بابایی خان هر کاری کرد بازم دسته گل رو نتونست بگیره ومنم خیلی بهش خندیدم و بعدش کلی اذیتم کرد که شانس اوردی دسته گل دست من نیفتاد و تو از اول خوش شانس بودی و این حرفا و منم . شب هم یه اهنگ گذاشتن و همه نشسته بودن ناگهان در یک اقدام خاص خخخخخخ ...
نویسنده :
غزل , باباییش
10:19
تصمیم مامانی واسه لاغری
سلام دوست جونام . خوبین ؟ منم خوبم ، بابایی هم خوبه ، اما همش منو دعوا میکنه که چرا چاق شدی ؟؟؟؟ من ، اما اون اصرار داره که چاق شدم ، البته خودمونیما راست میگه من اوایل 53 کیلو بودم اما الان شدم 58 کیلو ، حالا هم چهار روزه ورزش و رژیم و این حرفا ، خلاصه ایشالا که لاغر بشم ودوباره بشم همون 53 کیلو ، همش میرم در یخچالوباز میکنم کلی خوراکی های خوشمزه ومن ، خلاصه گشنمهههههههههههههههه. ...
نویسنده :
غزل , باباییش
15:38
اولین بار
سلام . این اولین باره که من میخوام تو وبلاگ بنویسم . دوست دام خاطراتم رو بنویسم . اگه دوست داشتین با هم دوست میشیم و واسه هم مینویسیم . راستی اسمم غزله ویه عشق ناز دارم که اسمش باباییه و همیشه با همیم و سال 1386 یه پیمان محکم وجدی بستیم که همیشه با هم بمونیم وهمدیگه رو دوست داشته باشیم و هیچوقت → نشیم . راستی ما هنوز نی نی نداریم اما دیگه داریم به یه نی نی فکر میکنیم . ...
نویسنده :
غزل , باباییش
15:32